ترجمان حقیقت

هر لحظه‌ زندگى اهل بیت (ع)یک حادثه و یک درس است، جلوه‌ عظیم انسانى است رهبرمعظم انقلاب

ترجمان حقیقت

هر لحظه‌ زندگى اهل بیت (ع)یک حادثه و یک درس است، جلوه‌ عظیم انسانى است رهبرمعظم انقلاب

مباحث کلامی پیرامون آیه مباهله


برخى مباحث کلامى در پیرامون آیه مباهله 
برخى مباحث کلامى در پیرامون آیه مباهله

نویسنده:رضا اسلامی
شیخ مفید بعد از نقل واقعه مباهله مى‌گوید در آیه مباهله امیرالمؤمنین نفس رسول‌خدا شمرده شده است و این کاشف از آن است که على به آخرین حد فضیلت رسیده است و با پیامبر در عصمت از گناهان و در همه کمالات دیگر مساوى است و خداوند او و فرزندان خردسالش و همسرش را براى پیغمبر به‌منزله حجت و برهانى براى دین قرار داده است. (1) 
و همو در جاى دیگر مى‌گوید در تفضیل امیرالمؤمنین گروههاى مختلف شیعه همرأى نیستند. شیعیان دوازده امامى نیز در این باره اختلاف دارند. بیشتر متکلمان آنها گویند قطعا و یقینا پیامبران از على برترند. محدثین و اهل نقد و ژرف‌اندیشان در روایات و گروهى از متکلمان و اصحاب مناظره گویند البته على از همه انسانها به‌جز حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است و گروه کوچکى توقف کرده‌اند و گویند نمى‌دانیم على از پیامبران بالاتر یا پایین‌تر و یا مساوى با آنهاست ولى این را مى‌دانیم که حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم از على‌علیه السلام برتر است. گروهى دیگر از ایشان نیز گویند امیرالمؤمنین از همه انسانها برتر است به‌جز پیامبران اولوالعزم. 
سپس شیخ مفید در اثبات برترى امام على‌علیه السلام بر همگان به‌جز رسول‌خدا، چند استدلال ذکر مى‌کند و پیش از هر دلیل دیگرى به سراغ آیه مباهله مى‌رود و مى‌گوید: این آیه مى‌فهماند که على‌علیه السلام به‌منزله جان رسول‌خداست و مى‌دانیم که رسول‌خدا در میان همه انسانها افضل است [پس على افضل از همه انسانها به‌جز رسول‌خدا است.] در این آیه «ابنائنا» بر حسن و حسین‌علیهما السلام صدق مى‌کند و منظور از «نساءنا» فاطمه زهرا س و مقصود از «انفسنا» على‌علیه السلام است و منظور از نفس چیزى همانند خون و هوا که قوام پیکره مادى انسان بدان مى‌باشد نیست. و از «انفسنا» رسول‌خدا نمى‌تواند مراد باشد چرا که درست نیست انسان به سوى خود نفس خود را فراخواند. بلکه مراد کسى است که در عزت، کرامت، محبت، ریاست، ایثار، بزرگى و جلالت در نزد خداوند سبحان جایگاهى چون رسول‌خدا داشته باشد. و اگر هیچ دلیل دیگرى وجود نمى‌داشت که حاکى از برترى پیامبر بر على‌علیه السلام باشد. همین آیه دلالت بر تساوى آنها هم در فضیلت و هم در مرتبه مى‌کرد اما دلایل دیگرى موجود است که پیامبر را از این تساوى خارج مى‌کند آنگاه برترى على بر سایر افراد بشر به مقتضاى این مسأله باقى مى‌ماند. (2) 
شیخ طوسى در ذیل آیه مباهله گفته است که این آیه به نظر اصحاب ما از دو جهت بر افضلیت على‌علیه السلام دلالت دارد: اول آن که مباهله براى آشکار شدن حق در برابر باطل است و این جز با افرادى تحقق نمى‌پذیرد که نزد خدا افضل و صحت عقیده آنها آشکار شده باشد و خود مأمون‌الباطن باشند. 
و جهت دوم آن که در این آیه جان على مثل جان رسول‌خدا شمرده شده است. ایشان از ابوبکر رازى معروف به جصاص نقل مى‌کند که آیه مذکور دلالت دارد که حسن و حسین دو پسر رسول‌خدا هستند و پسر دختر در واقع پسر انسان است و نیز از ابن ابى‌علان نقل مى‌کند که این آیه دلالت دارد که حسن و حسین در آن زمان مکلف بودند زیرا مباهله جز با بالغین جایز نیست . سپس شیخ به طرح سؤالى و پاسخ از آن مى‌پردازد، بدین تفصیل که اگر بگویند حسن و حسین در آن زمان بالغ و مستحق ثواب نبودند پس چرا براى مباهله آورده شدند و اگر مستحق ثواب هم باشند، در میان صحابه افضل از همه نبودند، ما در پاسخ گوییم اصحاب ما معتقدند که حسن و حسین در آن زمان مکلف و بالغ بودند زیرا بلوغ و عقل متوقف بر شرط خاصى نیست و لذا عیسى در گهواره سخن مى‌گفت و این دلالت دارد که مکلف و عاقل بود و این مطلب از برخى ائمه اعتزال نیز نقل شده است؛ علاوه بر آن که اصحاب ما گویند حسن و حسین افضل صحابه بعد از پدرشان بودند زیرا کثرت ثواب متوقف بر کثرت اعمال نیست بلکه کیفیت معرفت و اطاعت خدا و اقرار آنها به رسالت به گونه‌اى بوده که هیچ کس در ثواب به مرتبه آنان نمى‌رسد . (3) 
ایشان در جاى دیگر اضافه مى‌کند که احضار دو طفل یعنى حسن و حسین‌علیهما السلام در واقعه مباهله بدان جهت نبود نسبت نزدیکى با رسول‌خدا داشتند وگرنه آن حضرت باید عباس و فرزند خردسال او را نیز مى‌آورد. اما کمى سن آنها منافات با کمال عقل آنها ندارد چون بلوغ جسمى که شخص محتلم شود تنها حد تعلق احکام شرعى است و بعید نیست که آن دو در آن سن کامل‌العقل بوده باشند. به نظر مشهور سن حسن در آن وقت بیشتر از 7 سال و سن حسین حدود هفت سال بوده است و کمال عقل آنها در این سن خود از امور خارق‌العاده‌اى است که مختص به ائمه‌علیهم السلام مى‌باشد. (4) 
شیخ طوسى تصریح مى‌کند که مراد از «انفسنا» در آیه مباهله رسول‌خدا نیست زیرا شخص خود را دعوت نمى‌کند. با این حال ایشان در تفسیر آیه مذکور گویا اشکال خود را از یاد برده و فرموده است که مراد از «انفسنا» نفس رسول‌خدا و نفس على‌علیه السلام است که البته این سخن مخالف نظر مشهور علماى شیعه است و بیشتر با نظر مفسرین اهل سنت (5) توافق دارد و ظاهرا مبناى این سخن شیخ روایتى از امام باقر است که در آینده در تفسیر آیه مباهله بدان اشاره خواهد شد. 
شیخ طبرسى علاوه بر نقل مطالب فوق از شیخ طوسى اضافه مى‌کند که مراد از «انفسنا» نمى‌تواند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشد بلکه خصوص على‌علیه السلام مراد است زیرا پیامبر داعى است و داعى غیر از مدعو است. (6) 
علامه حلى در بیان افضلیت على نسبت به صحابه به وجوهى چند استدلال کرده است و از جمله آنها آیه مباهله است. ایشان گوید مفسرون اتفاق دارند که مراد از «ابنائنا و نسائنا و انفسنا» در آیه شریفه حسن و حسین و زهراء و على‌علیهم السلام هستند و مراد از «انفس» خصوص على‌علیه السلام است و چون نفس على و نفس رسول‌خدا یکى نمى‌تواند باشد پس چیزى نمى‌ماند جز آن که بگوییم مراد مساوات آن دو است و رسول‌خدا افضل از همه مردم است پس همینطور على‌علیه السلام. (7) و علامه شبیه همین کلام را در دو جاى دیگر نیز گفته است. (8) 
فخر رازى در تفسیر خود آورده است که در رى مردى را دیدم به نام محمودبن حسن حمصى که معلم اثنى‌عشریها بود و گمان مى‌کرد که على رضى‌الله عنه از همه انبیاء به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است. او مى‌گفت دلیل بر این مطلب آیه مباهله است آنجا که آمده «و انفسنا و انفسکم» چرا که مراد از «انفسنا» نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست زیرا انسان دعوت‌کننده خود نیست بلکه مراد غیر اوست و همه اتفاق دارند که آن غیر على‌بن ابى‌طالب رضى‌الله عنه است. پس آیه مذکور دلالت دارد که نفس على همان نفس محمد است و نمى‌تواند مراد این باشد که این نفس عین آن نفس است بلکه مراد آن است که این نفس مثل آن نفس است و چنین چیزى اقتضاى برابرى در جمیع جهات را دارد. از این عموم در دو مورد دست برمى‌داریم یکى نبوت و دیگر علم و فضل پیامبر. چون ادله بسیارى گویاست که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر بود ولى على پیامبر نبود و نیز اجماع منعقد است که پیامبر در فضل بر على پیشى گرفته بود. آنگاه در غیر این دو مورد آن عموم قرآنى حاکم است. اکنون گوییم اجماع داریم که پیامبر افضل از همه انبیا بود پس به حکم ظهور آیه شریفه على نیز افضل از همه انبیا خواهد بود. همین شخص مى‌گفت مؤید استدلال به این آیه حدیث مقبول نزد موافق و مخالف است که [رسول‌خدا فرمود:] «من اراد ان یرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهیم فى خلته و موسى فى هیبته و عیسى فى صفوته فلینظر الى على‌بن ابى‌طالب» (9) این حدیث دلالت دارد که آنچه در انبیا پراکنده بود همه در على جمع است. پس على افضل از همه انبیا به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم است. 
سپس فخر رازى گوید شیعه از گذشته تا به حال به این آیه بر افضلیت على نسبت به صحابه استدلال مى‌کرده است. زیرا آیه دلالت دارد که نفس على همچون نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم است جز در مواردى که دلیل برخلاف آن دلالت کند و مى‌دانیم که پیامبر افضل از همه صحابه بود پس باید على را نیز افضل از آنها دانست. 
آنگاه فخر رازى در مقام پاسخ از گفتار شیعه بدین مقدار اکتفا مى‌کند که چنان که مسلمین بر افضل بودن محمدصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به على اجماع دارند همچنین اجماع قبل از ظهور این آدم [یعنى محمودبن حسن حمصى‌] منعقد شده است که هیچگاه غیر پیامبر بر پیامبر افضل نیست و همه اتفاق دارند که على رضى‌الله عنه پیامبر نبود پس قطع پیدا مى‌کنیم که چنان که عموم آیه [یعنى افضلیت على بر همه‌] در مورد شخص پیامبر تخصیص خورده است، در حق سایر انبیا نیز تخصیص خورده است. (10) 
در پاسخ فخر رازى باید گفت این چه اجماعى است که صحابه بزرگ رسول‌خدا و اکثریت شیعه از آن بیرون است بلکه بهترین یاران رسول‌خدا و برگزیدگان این امت قبل از ظهور این آدم ـ یعنى فخر رازى ـ اجماع داشتند که اگر رسول‌خدا را استثنا کنید على افضل از همه انبیا است. (11) بلکه خود فخر رازى ناخودآگاه به اجماع شیعه برخلاف اجماعى که او ادعا مى‌کند اعتراف کرده است و در واقع ادعاى خود را نقض کرده است. (12) 
فخر رازى به دلالت آیه مباهله بر صحت نبوت رسول‌خدا و یقین مسیحیان به حقانیت او نیز پرداخته است که در این مختصر از آن صرف‌نظر مى‌کنیم. او علاوه بر اینها به نکات دیگرى در ذیل آیه مباهله توجه کرده است. از جمله آن که مى‌پرسد: در خبر آمده است که رسول‌خدا حسن و حسین را در مباهله با خود همراه کرد و با توجه به آن که نزول عذاب بر فرزندان خردسال جایز نیست، این کار چه فایده‌اى داشت؟ و خود در پاسخ مى‌گوید عقوبت استیصال اگر بر قومى نازل شود همه آنها حتى فرزندان خردسال را نیز مى‌گیرد و این عقابى است براى بزرگسالان نه براى بچه‌ها بلکه براى بچه‌ها به منزله فرارسیدن عمر آنهاست و اگر پیامبر فرزندان خود را در مباهله داخل کرد به جهت آن بود که فرزند عزیزتر از جان است و شاهدش آن است که انسان خود را فداى فرزندش مى‌کند و آوردن آن حضرت فرزندان خود را بهترین دلیل بر صادق بودن او مى‌باشد و رسول‌خدا مى‌خواست مخالفین خود را بدین وسیله و به بهترین شیوه [از ادعاهاى باطل‌] باز دارد. 
قاضى نورالله شوشترى در ذیل آیه مباهله فرموده است که خداوند على‌علیه السلام را نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم قرار داده است و مراد از آن مساوات است و کسى که اکمل و اولى بالتصرف است [یعنى شخص رسول‌خدا که در غدیرخم از مردم اعتراف گرفت که «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم» ]مساوى او نیز اکمل و اولى بالتصرف است. (13) و این بهترین دلیل بر علو مرتبه على‌علیه السلام است و چه فضیلت از این بالاتر که خدا پیامبر خویش را مأمور ساخته که در دعا به وجود على‌علیه السلام استعانت جوید و بدو متوسل شود از این رو در آیه مباهله تعبیر به «نبتهل» شده است. اگر بگویند مراد از «انفس» در اینجا مردان هستند که آن به معناى رسول‌خدا و على‌علیه السلام است و نمى‌توان گفت تعبیر «انفسنا» نشان مساوات على‌علیه السلام با پیامبر خدا است زیرا از ضررویات دین است که هیچ فردى نمى‌تواند همتا و مساوى پیامبر خدا باشد و هرکس چنین ادعایى کند از دین خارج است. محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر مرسل و خاتم انبیا و بالاترین پیامبر اولى‌العزم بود و این صفات همه در على‌علیه السلام مفقود است. آرى آیه مباهله فضیلت بزرگى براى على‌علیه السلام محسوب مى‌شود ولى دلالت بر امامت او ندارد. 
در پاسخ گوییم رسول‌خدا برخلاف انتظار، همه خویشان و اصحاب خویش را براى مباهله جمع نکرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و این خود نشان مى‌دهد که سایر مردم در مرتبه آنها نیستند و در قرب الى‌الله به پایه آنان نمى‌رسند. و ثانیا مساوات على‌علیه السلام با پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت. شکى نیست که شمرده شدن على‌علیه السلام به منزله نفس رسول‌خدا به معناى اتحاد آن دو به حقیقت نیست، بلکه مراد مساوات در امورى است که مساوات در آنها ممکن است یعنى فضائل و کمالات زیرا این معنا نزدیکترین معانى به معناى حقیقى است و مى‌دانیم که رسول‌خدا افضل از همه مردم است پس مساوى او نیز افضل خواهد بود. 
و نیز مى‌توان گفت مراد از مساوات على‌علیه السلام با پیامبر مساوات در صفات نفسانى است و نبوت از صفات ذاتى و نفسانى نیست بلکه به معناى آن است که شخص خاصى مخاطب به خطاب نبوت گردد. ولى اگر نبوت را از صفات ذاتى و نفسانى به شمار آورید که مخاطب به تبلیغ گردیدن ناشى از آن است هیچ اشکالى ندارد که این صفت و این درجه براى امیرالمؤمنین نیز حاصل باشد نهایت آن که خصوصیت خاتمیت پیامبر اسلام مانع از آن است که على‌علیه السلام نیز بدان شکل مخصوص مخاطب به خطاب تبلیغ گردد و اسم پیامبر شرعا بر او اطلاق گردد. و اتفاقا این سخنى است که دورتر از سخن اهل سنت نیست که نقل کرده‌اند پیامبر خدا در شأن ابوبکر فرمود «انا و ابوبکر کفرسى رهان» (14) و در شأن عمر فرمود «لو کان بعدى نبى لکان عمربن الخطاب». 
نکته دیگر آن که گرچه آیه مذکور به صراحت دلالت بر امامت على‌علیه السلام ندارد ولى دلالت بر عصمت و افضلیت او دارد و عصمت و افضلیت از شرایط و لوازم امامت است. صاحب مواقف گفته است که شیعه در بیان افضلیت على‌علیه السلام دو مسلک دارند نخست آن که به ادله‌اى که اجمالا بر افضیلت على‌علیه السلام دلالت دارد مثل آیه مباهله و خبر طیر (15) ، تمسک شود و دوم آن که به ادله‌اى که تفصیلا بر افضلیت على‌علیه السلام دلالت دارد تمسک شود مانند آن که گفته شود که تمام فضایلى که در صحابه به طور متفرق دیده مى‌شود از علم و ... همه در على‌علیه السلام جمع شده بود. سپس صاحب مواقف در برابر استدلالات شیعه مناقشاتى کرده است از جمله آن که على‌علیه السلام نسبت به خلفاء ثلاثه افضل نیست بلکه اولویت و افضلیت خلفاء چهارگانه به ترتیب خلافت آنهاست و دست کم على‌علیه السلام با آنان مساوى در فضل است و بر فرض آن که على‌علیه السلام افضل باشد ما قطع نداریم که امامت مفضول با وجود فاضل صحیح نباشد. 
ما در پاسخ صاحب مواقف مى‌گوییم که اگر آیه مباهله دلالت بر افضیلت على‌علیه السلام کند، شکى نیست که دلالت بر امامت او دارد چرا که قرآن مى‌گوید «افمن یهدى الى الحق احق أن یتبع امن لایهدى الا ان یهدى» (یونس/ 35) و گویا قرآن در این زمینه داورى را بر عهده عقل سلیم و فطرت پاک انسانها گذاشته است که آیا پیروى از کسانى که در علوم و فضائل خود بى‌نیاز از تعلیم دیگران هستند، شایسته‌تر است یا پیروى از آنان که راه به جایى نمى‌برد مگر آن که دست آنها در دست هدایتگرى باشد. پس چگونه کسانى که مى‌گفتند «اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم» یا مى‌گفتند «کلکم افقه من عمر حتى المخدرات تحت الحجال» و «لولا على لهلک عمر» شایسته امامت مى‌باشند و مى‌توانند هادى خلق به سوى حق باشند. چه رسد که در مقام مقایسه با على‌علیه السلام قرار گیرند. (16) 
بغوى در معالم التنزیل چون به آیه مباهله رسیده است اعتراف مى‌کند که رسول‌خدا در پى نزول این آیه بیرون آمد در حالى که همراه او حسنین و فاطمه و على بود ولى در تفسیر «انفسنا» گفتارى قابل تأمل دارد. او مى‌گوید از «انفسنا» رسول‌خدا خودش و على را قصد کرده است و در توجیه این امر که چگونه مى‌توان شخص دیگرى را نفس خویشتن شمارد، گوید که عرب پسر عموى هر کسى را نفس آن کس مى‌نامد و شاهدش آیه شریفه است «ولاتلمزوا انفسکم» که مراد برادران دینى باشد و برخى گفته‌اند که این واژه به طور عموم همه مسلمانان را مى‌گیرد . (17) 
و در پاسخ بغوى باید گفت چگونه رسول‌خدا مى‌تواند هم داعى و هم مدعو به همین دعوت خود باشد پس مقصود از «انفسنا» رسول‌خدا و على‌علیه السلام، هر دو نیست. و نیز باید از او پرسید که اولا چه شاهدى است که در لغت عرب از پسر عمو به «انفسنا» تعبیر مى‌کنند و ثانیا بر فرض که چنین باشد مجرد استعمال ثابت مى‌شود و استعمال اعم از حقیقت و مجاز است و ما نمى‌گوییم که على حقیقة نفس رسول‌خداست بلکه این تنزیل است و ثالثا همین که خداوند رسول خویش را مأمور داشته که على را همراه خود بیاورد به عنوان این که پسر عموى رسول‌خداست کافى بر اثبات فضیلت على است و اگر مراد از «انفسنا» عموم مسلمانان باشند باز باید پرسید پس چرا رسول‌خدا تنها على را برگزید و به مصاحبت خویش اختصاص داد. سرانجام بغوى باید بپذیرد که عمل رسول‌خدا بهترین قرینه بر تعیین مصداق «انفسنا» است حتى اگر مفهوم آن را شامل حال همه مسلمانان قرار دهیم و آن واقعیت خارجى که همه و از جمله خود بغوى حکایت کرده‌اند بهترین شاهد است که لااقل در اصطلاح قرآن على نفس رسول‌خدا به حساب آمده است . علامه مجلسى در ذیل حدیث مناشده که در آنجا على‌علیه السلام براى اثبات شایستگى خود و فضل همسر و فرزندانش به تعبیرات وارد در آیه مباهله استشهاد مى‌کند، چنین فرموده است : اگر مى‌بینیم که رسول‌خداصلى الله علیه وآله از میان خویشاوندان خود تنها على و فاطمه و حسنین را همراه خود کرد، نه عباس و عقیل و جعفر و دیگران را یا به جهت آن بود که اینان بعد از خود پیغمبر نزدیکترین افراد به خدا بودند و از این جهت در دعا و نفرین بر دشمن خود تنها بدانان مدد جست و یا از این جهت که اینان نزد او عزیزترین مردم بودند و رسول‌خدا براى اظهار اعتقاد خویش به حقانیتش، آنها را در معرض مباهله قرار داد. و از این کار باکى نداشت و روشن است که محبت رسول‌خدا به خاطر امور دنیوى و از جنبه بشرى نبوده است سیره رسول‌خدا نشان مى‌دهد که او چگونه بعضى نزدیکان و خویشان خود را دشمن مى‌داشت و با آنان مى‌جنگید و در مقابل برخى افراد را که حسب و نسبى با او نداشتند و دور بودند به‌خود نزدیک مى‌داشت چون از اولیاء خدا بودند، همان گونه که سید ساجدین [در دعاى دوم از صحیفه سجادیه‌] مى‌گوید «و والى فیک الابعدین و عادى فیک الاقربین» و از همین روست که مخالفین ما براى اثبات فضیلت ابوبکر به حدیث ساختگى خودشان استدلال کرده‌اند که رسول‌خداصلى الله علیه وآله فرمود «لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابابکر خلیلا» یعنى اگر من مى‌خواستم دوستى صمیمى براى خود برگزینم البته ابوبکر را دوست صمیمى خود برمى‌گزیدم. پس اگر دوستى و محبت رسول‌خدا به جهت اغراض دنیوى باشد پس چگونه اهل سنت مى‌خواهند با این حدیث فضیلت ابوبکر را ثابت کنند. ناچار باید بگوییم دوستى رسول‌خدا نسبت به على و فاطمه و حسنین به جهت آن بوده که اینان محبوبترین انسانها نزد خدا و نزدیکترین افراد به خدا بودند پس افضل از دیگران بودند و جلو افتادن دیگران بر آنان قبیح بود. ونیز چون ثابت شده که تنها على‌علیه السلام است که در این آیه به عنوان نفس رسول‌خدا اراده شده است و از سویى اتحاد حقیقى این دو وجود نمى‌تواند مراد باشد پس نزدیکترین معناى مجازى را باید گرفت یعنى این که این دو شخصیت در تمام صفات و کمالات مشترکند به جز مسأله نبوت که دلیل خاص بر عدم اشتراک آن داریم، و از جمله آن صفات و کمالات وجوب اطاعت و ریاست بر همه است و تازه اگر از این سخن نیز تنزل کنیم معناى مجازى شایع در موارد به کارگیرى چنین تعبیرى آن است که مردى نزد دیگرى بسیار عزیز باشد و چون جان او به شمار آید، همین مقدار نیز براى اثبات افضلیت و امامت على‌علیه السلام کافى است. (18) 
در تکمیل بیان مرحوم علامه مجلسى مناسب است به نکته‌اى که بعضى معاصرین گفته‌اند، اشاره شود. ما این نکته را به بیان خود چنین بازگو مى‌کنیم: 
اقدام رسول‌خدا به مباهله به همراهى على و فاطمه و حسن و حسین به لحاظ نتیجه چهار حالت مى‌توانست داشته باشد یا عذاب بر هر دو گروه نازل مى‌شد و هر دو طرف هلاک مى‌شدند، یا دعاى هیچکدام مؤثر واقع نمى‌شد و هر دو طرف از نظرها مى‌افتادند، یا دعاى اهل نجران به استجابت مى‌رسید و دعاى پیغمبر و اهل بیت او مورد قبول قرار نمى‌گرفت و یا عکس صورت سوم تحقق پیدا مى‌کرد. سه صورت اول نتیجه‌اش شکست پیغمبر و اهل بیت او بود و تنها صورت چهارم از صدق ادعاى او پرده برمى‌داشت با این حال مى‌بینیم در صحنه‌اى که بیشترین احتمالات از ناموفق بودن او حکایت داشت و تنها یک احتمال براى موفقیت او وجود داشت، پیغمبر و اهل بیت او با اطمینان و آرامش و بدون هیچ اضطراب و واهمه وارد شدند و این نشان از کمال یقین آنها به مرام خود بود. (19)

پی نوشت :

1) الارشاد، ج 1، ص .227
2) شیخ مفید، رساله تفضیل امیرالمؤمنین، ص 35
3) شیخ طوسى، التبیان، ذیل آیه مباهله. 
4) شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص .6
5) مانند بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 480
6) شیخ طبرسى، مجمع‌البیان، ذیل آیه مباهله. 
7) علامه حلى، کشف‌المراد، ص .385
8) آیت‌الله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 63 کلام علامه را از منهاج الکرامه و نیز از کشف الحق و نهج الصدق نقل کرده است؛ علامه حلى، کشف الحق و نهج‌الصدق، ص .177
9) براى اطلاع از منابعى که این حدیث را نقل کرده‌اند نگاه کنید به: رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‌بن ابى‌طالب، ج 8 ، ص .132
10) التفسیبر الکبیر، ذیل آیه مباهله. 
11) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 102 و علاوه بر این علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 269 سخن فخر رازى را از تفسیرش و نیز کتاب اربعین او نقل کرده و به تفصیل پاسخ گفت
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.